آخر ِ بازی

در خصوص طرح سهمیه بندی بنزین نشستم و اندکی اندیشیدم. یه حساب سرانگشتی کردم و دیدم که اگر هر راننده تاکسی بیاد و سهمیه ی ماهانه ی بنزینش ( هشتصد لیتر در ماه ) رو به قیمت آزاد ( متوسط، لیتری 500 تومان ) بفروشد، درآمد خالص ماهیانه اش چهرصد هزار تومان خواهد بود. بدون نیاز به کار کردن ( آن هم کار اعصاب خرد کن و انرژی گیر ِ تاکسی رانی ) می تواند پولی برابر با حقوق ماهیانه ی یک کارمند بدست بیاورد. ماشینش هم دیگه فرسوده نمی شه و اگه طرف یه خرده هم زرنگ باشه می تونه یه کار ِ دیگه ( که نیازی به بنزین نداشته باشه ) پیدا کنه و حقوقی معادل چهارصد هزار تومان هم از اونجا دریافت کنه؛ جمعا می شود هشتصد هزار تومان. در نتیجه یک راننده تاکسی که از لحاظ اقتصادی پایین تر از سطح متوسط جامعه قرار می گرفت، هم اکنون به بالای آن نقل مکان کرده است.

ما که بخیل نیستیم؛ گوشت بشه به تنش ایشالله !

فکر کنم توی حساب کتاب بالا یه خرده خوش بین بودم؛ نه؟!

 

بحث بنزین رو پیش کشیدم که برم سر اصل مطلب؛ می خوایم بریم مسافرت. اون هم یه مسافرت چند هزار کیلومتری. توکلتُ علی الله. با این محاسباتی که من کردم فکر کنم بهم خوش بگذره و عیش فراوان حاصل شود.

البته چیستی ربط بنزین و اصل مطلب توضیح واضحات است. علاقه ی وافر من به ایجاز در آثار هنری مانع از پرگویی ام در این بلاگ می شود؛ ارواح عمه ام !

 

امروز نماشنامه ی آخر بازی ساموئل بکت رو خوندم. فعلا هیچی برای گفتن در موردش ندارم به جز استفاده از دو کلمه ی جذاب و جالب که هر دو تاش هم تقریبا یه معنی رو می رسونند. احتمالا به خاطر اینکه بدون پیش زمینه سراغش رفتم و رگه های فلسفی هم داشت. من هم که بیزار از فلسفه ام و هیچی در باره اش نمی دونم و دوس ندارم بدونم. البته همه ی اینها به این معنی نیست که در آینده حرفی برای زدن در موردش خواهم داشت ها، نه. فقط از این سردرگمی در خواهم اومد.

 

بکت 

ساموئل بکت

 

اینجا هم می تونید متن نمایشنامه رو به زبان انگلیسی ببینید. البته من این رو نخوندم ها؛ ولی خوندن چند تیکه اش خالی از لطف نیست.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد